ییلاق+ از شیر گرفتن
سلام عزیزکم الان ساعت 4 بعد از ظهره و شما خوابیدی(البته بعد کلی نق نق ، رو پای مادر جون خوابیدی) منم فرصت رو غنیمت شمردم که بیام بگم چی ها شد: هفته پیش تو قبل تعطیلات ارتحولی از تهران اومدیم شمال و دوشنبه شب رفتیم ییلاق پدر شوهر خاله هدی توی لهه(بالاتر از شیخ موسی). به به چه هوایی. شب ها با لباس زمستونی می خوابیدیم، کنار بخاری. روز ها هم با استین بلند، و کلاه افتابی ... روز دوم پدر جون و مادر جون هم اومدن و از اونجایی که شما اونجا رو خیلی دوست داشتی و فقط می خواستی بری تو تراس و حیاط و بیرون، اصلا من و تحویل نمی گرفتی، خیلی یهویی تصمیم گرفتم از شیر بگیرمت. روز اول به شدت خانم بودی و فقط سه بار خیلی محترمانه گفتی می می، منم جواب دادم ...
نویسنده :
مامان حدیث
16:21